[ad_1]
دانشمند برجسته هستهای ایران، به رسم هر روز، یک ساعت پیش از سپیده دم از خواب بیدار شد تا قبل از شروع روز خود فلسفه اسلامی مطالعه کند.
آن روز بعد از ظهر قرار بود با همسرش از ویلایشان در ساحل دریای خزر به خانه ییلاقیشان در آبسرد، شهری خوش آب و هوا در شرق تهران، بروند و آخر هفته را در آنجا بگذرانند.
وزارت اطلاعات ایران در مورد نقشه ترور احتمالی به وی هشدار داده بود، اما این دانشمند، محسن فخریزاده، به هشدار آنها اعتنایی نکرده بود.
اسرائیل باور داشت که آقای فخریزاده رهبری تلاشهای ایران برای ساخت بمب هستهای را بر عهده دارد و حداقل ۱۴ سال بود که قصد داشت او را ترور کند.
اما تعداد تهدیدها و نقشهها به قدری زیاد بود که او دیگر به آنها توجهی نمیکرد.
آقای فخریزاده با وجود جایگاه برجستهای که در سیستم نظامی ایران داشت، علاقهمند بود یک زندگی عادی داشته باشد. او در پی لذتهای کوچک زندگی بود: دوست داشت شعر بخواند، طبیعتگردی کند و یا خودش رانندگی کند و همراه خانوادهاش به ساحل دریا برود.
او توصیههای تیم امنیتی خود را نادیده میگرفت و اغلب با اتومبیل شخصیاش به خانه ییلاقیشان در آبسرد میرفت و اجازه نمیداد محافظان او را با ماشین ضدگلوله ببرند. این کار او نقض جدی پروتکلهای امنیتی محسوب میشد، اما او اصرار داشت.
پس بعد از ظهر روز جمعه، ۲۷ نوامبر برابر با ۷ آذر، پشت فرمان نیسان تینا مشکیاش نشست، با همسرش در صندلی کنار راننده، و راه افتاد.
هدفی دستنیافتنی
از سال ۲۰۰۴ (۱۳۸۲) که دولت اسرائیل به سازمان اطلاعات خارجی خود، موساد، دستور داد از دستیابی ایران به سلاح هستهای جلوگیری کند، این سازمان تعداد زیادی عملیات خرابکاری و حملات سایبری علیه تاسیسات غنیسازی سوخت هستهای ایران انجام داده بود. همچنین به طور روشمند متخصصانی را که تصور میکرد سرپرستی برنامه تسلیحات هستهای ایران را بر عهده دارند، از صحنه خارج میکرد.
ماموران این سازمان از سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۵) ۵ دانشمند هستهای ایران را ترور و یک نفر دیگر را زخمی کردند. اکثر این دانشمندان در زمینهی آنچه مقامات اطلاعاتی اسرائیل آن را برنامهای مخفی برای ساخت کلاهک هستهای میخواندند، از جمله رفع چالشهای فنی اساسی جهت ساخت کلاهک کوچکی که در موشکهای دوربرد ایران جا شود، مستقیما برای آقای فخریزاده کار میکردند.
ماموران اسرائیلی یک ژنرال ایرانی مسئول ساخت موشک و ۱۶ نفر از اعضای تیم او را نیز کشته بودند.
اما مردی که به گفته اسرائیل سرپرستی برنامه بمب اتمی را بر عهده داشت، دستنیافتنی بود.
در سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۷) یک گروه ترور در محل تعیین شده برای قتل در تهران منتظر آقای فخریزاده بودند، اما عملیات در آخرین لحظه کنسل شد. موساد به لو رفتن برنامه مظنون بود و فکر میکرد ممکن است ایران تله گذاشته باشد.
این بار قصد داشتند روش جدیدی را امتحان کنند.
ماموران ایرانی که برای موساد کار میکردند یک وانت نیسان زامیاد آبی را کنار جادهای که آبسرد را به بزرگراه اصلی متصل میکرد پارک کرده بودند. محل مذکور اندکی ارتفاع داشت و به جاده و خودروهایی که نزدیک میشدند دید داشت. پشت وانت، زیر لایهای برزنت و مصالح ساختمانی، یک مسلسل ۷.۶۲ میلیمتری مخفی بود.
حدود ساعت ۱ بعد از ظهر، گروه ضربت ترور علامتی دریافت کردند که آقای فخریزاده، همسرش و تیمی از محافظان مسلح با خودروهای اسکورت قصد عزیمت به آبسرد را دارند، جایی که بسیاری از مرفهین ایران ویلا و خانه ییلاقی دارند .
عامل ترور، که تک تیراندازی ماهر بود، موقعیت گرفت، نمای اسلحه را تنظیم کرد، چخماق را کشید و به آرامی دست به ماشه برد.
اما، او حتی نزدیک آبسرد هم نبود. او هزاران کیلومتر دورتر در مکانی نامعلوم به یک صفحه نمایش کامپیوتر چشم دوخته بود. کل گروه ترور هم ایران را ترک کرده بود.
گزارشهای یک قتل
گزارشهای خبری آن روز بعد از ظهر از ایران گمراهکننده، متناقض و عمدتا اشتباه بودند.
بر اساس یک گزارش، یک تیم ترورکننده در کنار جاده منتظر بودند تا آقای فخریزاده از آنجا عبور کند. طبق گزارشی دیگر، ساکنان محل صدای انفجاری مهیب و به دنبال آن صدای تیراندازی شدید با مسلسل شنیدند. ابتدا یک کامیون جلوی خودروی آقای فخریزاده منفجر شد، سپس پنج یا شش فرد مسلح از خودرویی در آن نزدیکی پیاده شدند و به سمت آنها تیراندازی کردند. یکی از شبکههای اجتماعی وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از درگیری مسلحانه شدید بین محافظان آقای فخریزاده و دهها مهاجم خبر داد. به گفته شاهدان چندین نفر کشته شدند.
یکی از دور از ذهنترین گزارشها چند روز بعد ارائه شد.
چندین سازمان خبری ایرانی گزارش دادند که عامل ترور یک ربات قاتل بوده و کل عملیات با کنترل از راه دور انجام شده است. این گزارشها با گفتههای شاهدان عینی مبنی بر درگیری مسلحانه بین عاملان ترور و محافظان و همینطور گزارشها از دستگیری یا کشته شدن برخی از ترورکنندگان مستقیما مغایرت داشت.
مردم ایران این داستان را به عنوان تلاشی در جهت کاهش میزان شرمندگی نیروی امنیتی برگزیده بابت ناکام ماندن در محافظت از یکی از تحت حفاظتترین افراد کشور به سُخره گرفتند.
یک تندرو در حساب خود در شبکههای اجتماعی نوشت: «چرا نمیگویید تسلا نیسان را ساخته بود، ماشین خودکار بود، خودش رانندگی کرد، خودش پارک کرد، خودش تیراندازی کرد، آخرش هم خودش منفجر شد؟»
توماس ویتینگتون، تحلیلگر جنگهای الکترونیکی، به شبکه بیبیسی گفت که درباره گزارشها باید قدری تامل کرد و اینکه توصیفهای داده شده از جانب ایرانیها بیشتر شبیه مجموعهای «واژه جذاب» است.
اما این بار واقعا یک ربات قاتل وجود داشت.
اصل ماجرای آن روز بعد از ظهر و حوادث منتهی به آن، که عین داستانهای علمی-تخیلی است و برای بار اول در اینجا منتشر شد، بر اساس مصاحبه با مقامات آمریکایی، اسرائیلی و ایرانی، از جمله دو مقام اطلاعاتی مطلع از جزئیات برنامهریزی و اجرای عملیات و اظهارات خانواده آقای فخریزاده در رسانههای خبری ایرانی است.
موفقیت این عملیات نتیجه چندین عامل مختلف بود: اشتباهات امنیتی جدی از طرف سپاه پاسداران ایران، برنامهریزی و نظارت گسترده موساد، و بیقیدی آقای فخریزاده، آن هم تقریبا در حد اعتقاد به جبری بودن سرنوشت.
اما این اولین آزمایش میدانی یک تکتیرانداز کامپیوتری پیشرفته و مجهز به هوش مصنوعی و چشم چند-دوربینه بود که به ماهواره وصل بود و در هر دقیقه ۶۰۰ گلوله شلیک میکرد. اکنون این مسلسل کنترل از راه دور در مجموعه سلاحهای پیشرفته مخصوص کشتارهای هدفمند به جمع پهپادهای جنگی پیوسته است. اما، برخلاف پهپادها، در آسمان توجهی به خود جلب نمیکند و قابل سرنگون کردن نیست و میتواند در هر جایی قرار بگیرد. ویژگیهایی که احتمالاً دنیای امنیتی و جاسوسی را دگرگون خواهند کرد.
«این نام را به خاطر بسپارید»
تدارکات ترور پس از یک سری جلسات در اواخر سال ۲۰۱۹ (۱۳۹۸) و اوایل سال ۲۰۲۰ (۱۳۹۹) بین مقامات اسرائیلی، به رهبری یوسی کوهن، رئیس موساد، و مقامات عالی رتبه آمریکایی، از جمله دونالد جی ترامپ رئیس جمهور وقت، مایک پمپئو وزیر امور خارجهاش و جینا هاسپل، مدیر سازمان سیا، آغاز گردید.
اسرائیل عملیات خرابکاری و ترور را در سال ۲۰۱۲ (۱۳۹۱)، یعنی زمان آغاز مذاکرات منجر به توافق هستهای بین ایران و ایالات متحده در سال ۲۰۱۵، متوقف کرد. پس از لغو آن توافقنامه به دست آقای ترامپ، اسرائیلیها بر آن شدند که عملیات نامبرده از سر بگیرند تا از پیشرفت هستهای ایران جلوگیری کنند و آن را به پذیرش محدودیتهای شدید در برنامه هستهای خود وادار نمایند.
آقای کوهن در اواخر ماه فوریه لیستی از عملیات بالقوه، از جمله ترور آقای فخریزاده، را به پمپئو و آمریکاییها ارائه کرد.
آقای فخریزاده از سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۶) در صدر فهرست اسرائیل قرار داشت و موساد هرگز چشم از او بر نداشته بود.
بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر وقت اسرائیل، در سال ۲۰۱۸ (۱۳۹۷) کنفرانس خبری برگزار کرد تا اسنادی که موساد از آرشیو هستهای ایران به سرقت برده بود را به به نمایش بگذارد. وی در حین استدلال بر اینکه این اسناد ثابت میکند که ایران برنامه تسلیحات هستهای خود را متوقف نکرده است، چندین بار از آقای فخریزاده نام برد.
او گفت: «این نام را به خاطر بسپارید. فخریزاده.»
مقامات آمریکایی در واشنگتن که به آنها از نقشه ترور اطلاع داده شده بود از آن حمایت کردند، به گفته یکی از مقامات که در اتاق جلسه حضور داشت.
واکنش نسبتاً ملایم ایرانیان نسبت به ترور سرلشکر قاسم سلیمانی، فرمانده نظامی ایران که ژانویه ۲۰۲۰ (۱۳۹۹) در حمله پهپادی آمریکا با کمک اطلاعات اسرائیل کشته شد، باعث تشویق مقامات حاضر در جلسه در واشنگتن شد: اگر توانستند رهبر ارشد نظامی ایران را با کمترین عواقب ترور کنند، معلوم بود که ایرانیها یا قادر به پاسخگویی شدیدتر نیستند یا تمایلی به آن ندارند.
بنابراین عملیات نظارت بر آقای فخریزاده شدت گرفت
هر چه میزان اطلاعات محرمانه بیشتر شد، دشواری چالش پیش رو مشخصتر شد: ایران از قتل سلیمانی درس گرفته بود، از جمله اینکه مقامات ارشد میتوانستند هدف قرار بگیرند. مقامات ایران هم با علم به اینکه آقای فخریزاده در صدر فهرست افراد تحت تعقیب اسرائیل بود، میزان امنیت او را بیشتر کرده بودند.
محافظان امنیتی او از اعضای گروه برگزیده انصار سپاه پاسداران بودند، نیرویی با آموزش و سلاحهای ویژه، که از طریق کانالهای رمزگذاری شده با هم ارتباط برقرار میکردند. آنها با چهار تا هفت خودرو آقای فخریزاده را مشایعت میکردند و برای جلوگیری از حملات احتمالی مدام مسیر و زمان حرکت را تغییر میدادند. اتومبیلی که خودش میراند نیز بین چهار یا پنج نفر دست به دست میگشت.
اسرائیل در ترورهای پیشین روشهای متفاوتی به کار برده بود. اولین دانشمند هستهای در فهرستشان در سال ۲۰۰۷ (۱۳۸۶) مسموم شد. دومین نفر در سال ۲۰۱۰ (۱۳۸۹) کشته شد؛ او با بمبی که به یک موتورسیکلت متصل شده بود و از راه دور منفجر شد. هرچند برنامهریزی این عملیات فوقالعاده پیچیده بود و یک مظنون ایرانی بابت آن دستگیر شد. او اعتراف کرد و اعدام شد.
پس از آن عملیات ناموفق، موساد به کشتارهای سادهتر و شخصی روی آورد. در هر چهار مورد ترور بعدی، از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۲ (۱۳۸۹ تا ۱۳۹۱)، عامل ترور در ترافیک شهر تهران سوار بر موتورسیکلت کنار اتومبیل شخص موردنظر قرار گرفت و یا از پنجره به او شلیک کرد یا یک بمب چسبنده به در ماشین چسباند و سپس به سرعت دور شد.
اما کاروان محافظان مسلح آقای فخریزاده، که همیشه مراقب این نوع حملات بودند، روش موتورسیکلت را غیرممکن ساختند.
طراحان نقشهی حمله در نظر داشتند در مسیر حرکت آقای فخریزاده بمبی منفجر کنند تا محافظانش مجبور شوند توقف کنند و تک تیراندازها بتوانند به آنها حمله کنند. این نقشه اما به دلیل احتمال بروز درگیری مسلحانه همراه با تلفات بسیار کنار گذاشته شد.
ایدهی یک مسلسل از پیش نصب شده و کنترل از راه دور پیشنهاد گردید. اما اشکالات لجستیک بسیاری داشت و به اشکال مختلف میتوانست به نتیجه نرسد. مسلسلهای کنترل از راه دور وجود داشتند و چندین ارتش دنیا آنها را در اختیار داشتند، اما اندازه و وزنشان حمل و پنهان کردنشان را دشوار میکرد و تنها با اپراتورها و از فاصله نزدیک استفاده شده بودند.
وقت تنگ بود.
در تابستان به نظر میرسید ممکن است آقای ترامپ، که در مورد ایران با آقای نتانیاهو هم نظر بود، در انتخابات آمریکا شکست بخورد. جانشین احتمالی وی، جوزف آر. بایدن جونیور، وعده داده بود که سیاستهای آقای ترامپ را تغییر دهد و به توافق هستهای سال ۲۰۱۵ که اسرائیل به شدت با آن مخالف بود، بازگردد.
اگر اسرائیل یک مقام ارشد ایرانی را ترور میکرد، اقدامی که میتوانست به جنگ منتهی شود، به موافقت و حمایت ایالات متحده نیاز داشت. این بدان معنا بود که باید پیش از احتمال روی کار آمدن آقای بایدن دست به کار میشد. از نظر آقای نتانیاهو، این اقدام در بهترین حالت میتوانست هرگونه شانس احیای توافق هستهای را از بین ببرد، حتی اگر آقای بایدن برنده میشد.
دانشمند
محسن فخریزاده در خانوادهای مذهبی در شهر مقدس قم، قلب دنیای تشیع، بزرگ شده بود. او ۱۸ ساله بود که انقلاب اسلامی سلطنت ایران را سرنگون کرد، رویداد تاریخی که تخیلات او را شعلهور کرد.
او برای دستیابی به دو آرزو تلاش کرد: برای اینکه دانشمند هستهای شود و در جناح نظامی دولت جدید مشارکت کند. او برای نشان دادن ارادت خود به انقلاب انگشتر نقره با سنگ عقیق قرمز بزرگ و بیضی شکل به دست کرد، از همان نوعی که رهبر ایران، آیتالله علی خامنهای و سردار سلیمانی به دست داشتند.
او متعاقبا به نیروهای سپاه پاسداران پیوست و به درجه سرداری ارتقا مقام پیدا کرد. وی مدرک دکترای خود در رشته فیزیک هستهای را از دانشگاه صنعتی اصفهان دریافت کرد. پایاننامه او، به گفته علی اکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران و دوست و همکار دیرینهاش، در مورد «شناسایی نوترونها» بود.
وی رهبری برنامه موشکی سپاه را بر عهده داشت و از پیشگامان برنامه هستهای کشور بود. او به عنوان رییس سازمان پژوهشهای نوین دفاعی و معاون وزیر دفاع، در توسعه پهپادهای داخلی نقش کلیدی داشت، و به گفته دو مقام ایرانی، برای همکاری در توسعه موشکی به کره شمالی سفر کرده بود. وی در زمان مرگ معاون وزیر دفاع بود.
قیس قریشی که در امور عربی به وزارت خارجه ایران مشاوره داده است، در مصاحبهای گفت: «آقای فخریزاده در زمینه فناوری هستهای و نانو تکنولوژی و جنگ بیوشیمیایی شخصیتی همتراز قاسم سلیمانی بود اما کاملا مخفی.»
آقای فخریزاده در مواقع نیاز ایران به تجهیزات یا فناوریهای حساسی که تحت تحریمهای بینالمللی ممنوع بودند، راههایی برای به دست آوردن آنها پیدا میکرد.
آقای قریشی گفت: «او برای یافتن قطعات مورد نیازمان از آمریکای لاتین تا کره شمالی و اروپای شرقی یک شبکه زیرزمینی ایجاد کرده بود.»
آقای قریشی و یک مقام ارشد سابق ایرانی گفتند که آقای فخریزاده ساعتهای طولانی کار میکرد. به گفته آنها او رفتاری جدی داشت، از کارکنان خود میخواست بهترین باشند و طبع شوخی نداشت. او به ندرت مرخصی میگرفت و از توجه رسانهها دوری میکرد.
بخش عمده زندگی حرفهای او فوقالعاده محرمانه بود و موساد بیشتر از آن خبر داشت تا اکثر مردم ایران.
شغل او حتی برای فرزندانش هم ممکن است یک راز بوده باشد. پسرانش در یک مصاحبه تلویزیونی گفتند که آنها بر اساس اظهارات پراکنده پدر سعی کرده بودند شغل او را حدس بزنند. آنها گفتند که فکر میکردند او در کار تولید داروهای پزشکی است.
زمانی که بازرسان هستهای بینالمللی تماس گرفتند، به آنها گفته شد او در دسترس نیست و آزمایشگاهها و میدانهای آزمایش او نیز قابل بازدید نیستند. شورای امنیت سازمان ملل متحد هم که نگران سنگاندازیهای ایران بود، به عنوان بخشی از بسته تحریمهای ایران در سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۵) داراییهای آقای فخریزاده را مسدود کرد.
با اینکه لقب پدر برنامه هستهای ایران را داشت، هرگز در مذاکرات منجر به توافق هستهای سال ۲۰۱۵ شرکت نکرد.
دوران حرفهای پنهان آقای فخریزاده یکی از دلایل اصلی ادامه سوالات در مورد دوام برنامه تسلیحات هستهای ایران و میزان پیشرفت آن، حتی پس از اتمام توافقنامه بود.
ایران با قاطعیت تاکید کرده بود که برنامه هستهایاش صرفاً برای اهداف صلحآمیز است و هیچ تمایلی به ساخت بمب ندارد. آیتالله خامنهای حتی با صدور فتوا اعلام کرده بود که چنین سلاحی ناقض قوانین اسلامی است.
اما محققان آژانس بینالمللی انرژی اتمی در سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) نتیجه گرفتند که ایران «فعالیتهایی مرتبط با توسعه یک دستگاه هستهای انجام داده است.» آنها همچنان گفتند در حالی که ایران تلاش متمرکز خود برای ساختن بمب را در سال ۲۰۰۳ (۱۳۸۲) متوقف کرده بود، کارهای مهم دیگری ادامه پیدا کرده بودند.
به گفته موساد، در واقع برنامه ساخت بمب تجزیه شده بود و اجزای تشکیلدهنده آن در طرحها و آژانسهای مختلف، همگی تحت هدایت آقای فخریزاده، پراکنده شده بودند.
در سال ۲۰۰۸ (۱۳۸۷)، زمانی که آقای جورج دبلیو بوش رییسجمهور وقت آمریکا از بیتالمقدس بازدید کرد، ایهود اولمرت، نخست وزیر اسرائیل، مکالمهای را که به گفته مقامات اسرائیل چندی قبل بین فردی که آنها آقای فخری زاده معرفی کردند و همکارش صورت گرفته بود برای او پخش کرد. به گفته سه نفر که میگویند آن مکالمه ضبط شده را شنیدند، آقای فخریزاده به صراحت از تلاش مداوم خود برای ساخت کلاهک هستهای صحبت کرده بود.
سخنگوی آقای بوش به درخواست اظهار نظر در این مورد پاسخ نداد. نیویورک تایمز نمیتواند به طور مستقل وجود این مکالمه ضبط شده یا محتویات آن را تایید کند.
برنامهریزی برای عملیات ترور
یک ربات آدمکش عمیقا حساب و کتاب موساد را تغییر میدهد.
این سازمان از دیرباز یک اصل اساسی داشته و آن اینکه اگر راه نجات وجود ندارد، عملیاتی صورت نخواهد گرفت. به این معنا که داشتن نقشهای خطاناپذیر است تا مأموران سالم بیرون آورده شوند حیاتی است.
نداشتن مامور در صحنه آن عملیات را مورد قبول تر میکند
اما یک مسلسل عظیم، آزمایش نشده و کامپیوتری تعدادی مشکلات دیگر هم داشت.
اولین آنها نحوه قرار دادن آن در محل بود.
به گفته یک مقام اطلاعاتی آشنا با طرح نامبرده، اسراییل مدل خاصی از مسلسل FN MAG ساخت بلژیک را که به یک دستگاه رباتیک پیشرفته متصل بود انتخاب کرد. این مقام گفت این سیستم به سنتینل ۲۰ تولید شده توسط اسکریبانو (Escribano)، پیمانکار صنایع دفاعی اسپانیایی، بیشباهت نبود.
اما وزن این مسلسل، ربات، اجزا و لوازم جانبیاش با هم حدود یک تن است. بنابراین تجهیزات آن به قطعات کوچکتر تقسیم شده و قطعه قطعه، به طرق و از مسیرها و در زمانهای مختلف به صورت قاچاقی وارد کشور شدند و سپس مخفیانه در ایران مونتاژ گردیدند.
ربات به گونهای ساخته شد تا در بستر وانت زامیاد، خودرویی که در ایران بسیار رایج است، جا شود. دوربینهایی با دید به جهات مختلف بر روی وانت نصب شدند تا اتاق فرمان نه تنها از هدف و محافظان او، بلکه از محیط اطرافش تصویری کامل داشته باشد. در آخر هم، وانت با مواد منفجره پر شد تا پس از پایان عملیات ترور منفجر شود و کلیه شواهد را از بین ببرد.
مشکل بعدی شلیک کردن با سلاح بود. مسلسلی که روی وانت سوار شده، حتی اگر وانت در حالت پارک باشد، با شلیک هر تیر تکان میخورد و این امر مسیر گلولههای بعدی را تغییر میدهد.
همچنین، با اینکه کامپیوتر از طریق ماهواره با اتاق فرمان در ارتباط بود و دادهها را با سرعت نور ارسال میکرد، اندکی تأخیر ایجاد میشد: آنچه اپراتور روی صفحه نمایش میدید یک لحظه عقبتر بود و تنظیم هدف برای جبران تاخیر به یک لحظه بیشتر نیاز داشت. همهی اینها هم در حالی بود که خودروی آقای فخریزاده در حرکت است.
هوش مصنوعی دستگاه طوری تنظیم شده بود تا تاخیر، لرزش و سرعت خودرو را جبران کند.
چالش دیگر تشخیص این بود که راننده خودرو آقای فخریزاده است و نه یکی از فرزندان، همسر یا محافظش.
اسرائیل آن قابلیتهای نظارتی را که در جاهای دیگر مانند غزه دارد، از جمله دسترسی به پهپادها برای شناسایی هدف پیش از حمله، در ایران ندارد. پهپادی در اندازههایی که بتواند به ایران سفر کند به راحتی توسط موشکهای ضدهوایی ایران ساخت روسیه سرنگون میشود. در ضمن وجود یک پهپاد در منطقه آبسرد میتوانست باعث افشای کل عملیات شود.
بهترین راه حل این بود که یک خودروی به ظاهر از کار افتاده، که یک چرخ ندارد و روی جک قرار گرفته، سر تقاطعی در جاده اصلی که وسایل نقلیه از آن به سمت آبسرد دور برگردان میزدند، به فاصله ۱۵۰ متری از محل ترور، پارک شده باشد. آن خودرو مجهز به دوربینی دیگر بود.
حرکت
کاروان آقای فخریزاده از شهر رستمکلا در نزدیکی دریای خزر خارج شدند. خودروی اول محافظان بودند. خودروی بعدی یک نیسان مشکی بدون زره بود که آقای فخریزاده رانندهاش بود، همسرش صدیقه قاسمی هم کنارش نشسته بود. دو خودروی دیگر حامل محافظانش هم پشت سرشان حرکت میکردند.
به گفته پسرش حامد فخریزاده و مقامات ایرانی، تیم امنیتی آن روز به آقای فخریزاده در مورد تهدید علیه وی هشدار داده بود و از او خواسته بود سفر نکند. علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، به رسانههای ایرانی گفت که سازمانهای اطلاعاتی حتی از محل احتمالی سوءقصد نیز اطلاع داشتند، هرچند از تاریخ آن مطمئن نبودند.
روزنامه نیویورک تایمز نتوانست تأیید کند که مقامات اطلاعاتی از چنین اطلاعات ویژهای برخوردار بودند یا این اظهارات نتیجه تلاش برای جبران آسیبهای متعاقب این شکست اطلاعاتی شرمآور بودند.
ایران پیشتر هم از حملات جنجالی در این کشور به شدت آشفته شده بود. علاوه بر ترور رهبران، از آسیبها به تاسیسات هستهای کاملا مشخص بود که اسرائیل یک شبکه همدست و موفق در داخل ایران دارد.
سرزنشها و توهمات پس از ترور تشدید شدند. سازمانهای اطلاعاتی رقیب – زیر نظر وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران – یکدیگر را مقصر میدانستند.
یک از مقامات اطلاعاتی ارشد سابق ایران گفت شنیده است که اسرائیل به اطلاعات امنیتی آقای فخریزاده دست پیدا کرده بود و از تغییرات لحظه آخری برنامه او، مسیر و زمان حرکتش مطلع بود.
اما پسرانش گفتند که آقای فخریزاده گفته بوده روز بعد در تهران در دانشگاه کلاس دارد و نمیتواند از راه دور تدریس کند.
ظاهرا تهدیدها را جدی نمیگرفت.
او حاضر نبود سوار خودروی زرهی شود و اصرار داشت یکی از اتومبیلهای خودش را براند. به گفته سه نفر که با عادات وی آشنایی داشتند، وقتی همراه همسرش بود، از محافظان میخواست همراه آنها نروند و در اتومبیلی جداگانه پشت سرشان حرکت کنند.
آقای شمخانی گفت که آقای فخریزاده به قدری در طول سالها تهدید شده بود که دیگر آنها را جدی نمیگرفت.
شاید حتی شهادت به نظر آقای فخریزاده جذاب میآمد.
او در مصاحبه ضبط شده در مهر نیوز، رسانه محافظهکار، که در ماه نوامبر منتشر شد، گفته بود بگذارید هر چقدر میخواهند بکشند، اما جلوی ما را نمیتوانند بگیرند. آنها دانشمندان را کشتند، اما ما اینگونه بدون اینکه به سوریه و عراق رفته باشیم، شهید شویم انشالا.
حتی اگر آقای فخریزاده سرنوشت خود را پذیرفته بوده باز هم مشخص نیست چرا نیروهای سپاه مسئول محافظت از او با چنین خطاهای امنیتی آشکاری موافقت کرده بودند. افراد نزدیک به وی گفتند او پافشاری میکرد و سرسخت بود.
اگر آقای فخریزاده در صندلی عقب خودرو نشسته بود، شناسایی وی و پیشگیری از کشتن هر شخص دیگری به مراتب سختتر میشد. اگر خودرو زرهی و شیشهها ضدگلوله بودند، گروه ضربت مجبور میشد برای از بین بردن آن از مهمات ویژه یا بمبی قویتر استفاده کند، امری که نقشهشان را باز پیچیدهتر میساخت.
ضربه
کمی پیش از ساعت ۱۵:۳۰ بعد از ظهر، کاروان به دوربرگردان مورد نظر در جاده فیروزکوه رسید. خودروی آقای فخریزاده تقریباً ایستاد و به راحتی توسط اپراتورها شناسایی شد. آنها همسرش را که کنارش نشسته بود نیز دیدند.
کاروان در بلوار امام خمینی به سمت راست پیچید، سپس خودروی اول جلوتر رفت تا پیش از ورود آقای فخریزاده ویلا را بازرسی کند. رفتن آن خودروی آقای فخریزاده را در معرض دید کامل قرار داد.
کاروان درست قبل از رسیدن به زامیاد پارک شده، دم یک سرعتگیر سرعتش را کم کرد. یک سگ ولگرد از خیابان عبور کرد.
مسلسل ابتدا قسمت جلوی اتومبیل زیر شیشه جلو را گلولهباران کرد. مشخص نیست آن گلولهها به آقای فخریزاده اصابت کردند یا نه اما خودرو منحرف شد و ایستاد.
تیرانداز موقعیت دیدش را تنظیم کرد و بار دیگر تیرباران کرد. این بار حداقل سه گلوله به شیشه جلوی خودرو و حداقل یک گلوله به شانه آقای فخریزاده اصابت کرد. او از ماشین پیاده شد و پشت درب جلو پنهان شد.
به گزارش فارس نیوز ایران، سه گلوله دیگر به ستون فقراتش اصابت کردند. او به روی زمین افتاد.
محافظ اول از یک خودروی تعقیب و گریز رسید: حامد اصغری، قهرمان جودو کشور، با تفنگ در دستش. نگاهی به اطراف انداخت، به نظر گیج میآمد.
خانم قاسمی به سمت شوهرش دوید. به گفته پسرانش، آقای فخریزاده به او گفت: «آنها میخواهند مرا بکشند و تو باید از اینجا بروی.»
خانم قاسمی به تلویزیون دولتی ایران گفت که او روی زمین نشست و سر شوهرش را در آغوش گرفت.
وانت زامیاد آبی منفجر شد.
ان تنها قسمت عملیات بود که طبق نقشه پیش نرفت.
هدف از انفجار این بود که ربات به قطعات ریز تبدیل شود تا ایرانیها نتوانند با کنار هم قرار دادنشان تشخیص دهند چه اتفاقی رخ داده است. در عوض، بیشتر تجهیزات به هوا پرتاب شده و روی زمین افتادند. تکهها هر چند غیر قابل تعمیر اما تا حد زیادی دست نخورده باقی ماندند.
ارزیابی سپاه پاسداران – که حمله توسط یک مسلسل کنترل از راه دور و «مجهز به سیستم ماهوارهای هوشمند» و با استفاده از هوش مصنوعی صورت گرفته – درست بود.
کل عملیات کمتر از یک دقیقه طول کشید. پانزده گلوله شلیک شدند.
ماموران تحقیق ایرانی خاطرنشان کردند که حتی یک گلوله هم به خانم قاسمی که کنارش نشسته بود اصابت نکرد، دقتی که آنها به نرمافزار تشخیص چهره نسبت داده شد.
حامد فخریزاده در ویلای خانوادگیشان در آبسرد بود که مادرش سراسیمه با او تماس گرفت و از او خواست بلافاصله خود را به محل حادثه برساند. او در عرض چند دقیقه خود را به محلی رساند که آن را یک صحنه «جنگ تمام عیار» توصیف کرد. دود و مه جلوی دیدش را گرفت و بوی خون در هوا پخش بود.
او بعدا در تلویزیون دولتی گفت که این یک حمله تروریستی ساده نبود که یک نفر بیاید تیری بزند و فرار کند. ترور پدرش بسیار پیچیدهتر از آن چیزی بوده که همه فکر میکنند. او همچنین اشاره کرد که مردم عادی او را نمیشناختند اما برای کسانی که مخالف توسعه ایران هستند، بسیار شناخته شده بود.
اریک اشمیت ، جولین ای. بارنز و آدام گلدمن در تهیه این گزارش همکاری کردند.